محل تبلیغات شما

موج جنون



انقدر بی یار و یاور مانده زینب ، ای دریغ

درد دل ها را به گوش اسب نجوا می کند

قلب یک خواهر ، مگر از سنگ باشد نشکند

وقتی از جسم برادر هیچ پیدا میکند

آن که با دست نوازش بر سرش مردانه بود

حال در گودال خون و فتنه ، سو سو می‌زند

درد عالم ای خدا اینجاست ، زینب از فراق

سمت دشمن های خونی ، لاجرم رو نمی زند

تا ببیند لحظه ای دیگر ، برادر را به خاک

یک برادر نه ، هزاران پاره جسمی غرق خون

آه زینب حسرتا، با اسب نجوا می کند

آدمی اینجا نمی یابد مگر اهل جنون

آه در یک زن مگر تاب غم دل تا کجاست

قامتش دارد شبیه مادرش خم می شود

بعدِ بابا ، بعدِ مادر ، بعدْ حسن، حالا حسین

کم کمک دست نوازش از سرش کم می شود

کربلا چون چاه یوسف بود و زینب بعد از این

همچنان یعقوب باید یوسفش را بو کند

آه اندوه تمام عرش در این جمله است

بعد از این باید به جای خالی او خو کند

موج


بیا دستانم را بگیر

با هم برگردیم به قدیم

به آن زمانی که مرد ها

جامه ی رزم می پوشیدند

و برای تصاحب عشقشان

به روی هم اسحله می کشیدند

و دختران با دامن بلند

و گونه های قرمز

به استقبال

قهرمان های خسته ی شان

دوان دوان روانه ی میدان می شدند

و مادر ها

پسرهایشان را لباس سفید

بدرقه میدان

و با لباس سرخ

روانه ی آسمان می کردند

بیا به زمانی برگردیم

که عشق ها ارزش جنگیدن داشتند

موج


دستت را به نشانه ی خداحافظی

از پشت آن شیشه ی تیره و تار

تکان دادی و من حس کردم

اینجا درون سینه ام

جای تپیدن یک قلب

به ناگهان خالیست

کم کم دست و پایم یخ کرد

حس کردم دیگر چیزی

نمی بینم نمی شنوم

به همین سادگی

با رفتنت مرده بودم

موج


تو را تصور میکنم

وقتی جلوی آینه نشستی

و موهایت را می بافی

و باز از خود می پرسم

آیا از هجوم این همه زیبایی

در قاب کوچک آینه

شگفت زده نخواهی شد؟!

چرا اینگونه بی رحمانه زیبایی؟!

همان اندازه که من

از دیدنت به وجد می آیم

روح و جسم و جانم

آخر این همه زیبایی

چطور در یک قاب جا می شود

موج


میگن وقتی نفسات بند بیاد

وقتی مغزت از کار بیافته

فقط خاطرات دلت

میان جلوی چشت

فقط کسایی که بیشترین

زمان زندگیتو با فکر کردن

بهشون سپری کردی

تو خاطرت می مونن

وقتی فرشته ها میان

برای بردنت

فقط چیزایی که تو قلبت

هست رو می تونی به زبون بیاری

امیدوارم اون روز

اشتباهی اسمت از دهنم در نره

نمی خوام اشکای خدا رو ببینم

موج


باز همون آهنگی رو

که با هم گوش میدادیم

گذاشته بودم تو گوشم

داشتم مرور میکردم

خط به خطشو با صدات

با چشای بسته

چشامو که باز کردم دیدم

یه پیرمرد داره گریه میکنه

پرسیدم چی شده

میگه داشتی زیادی

بلند بلند بهش فکر میکردی

منو یاد عشقم انداختی

شونه هاش لرزید

گونه هام لرزید

زله شد تو دلم

باریدم مثه همیشه

موج


بال و پرتو که چیدن

اومدم زخماتو بستم

گفتم نگهت دارم

واسه خودم تا ابد

با دلم کلنجار رفتم

بعد یه عمری

یکی‌ پا به

آشیونه دلم گذاشته بود

تهش دیدم خودخواهیه

پرت دادم وقتی دور میشدی

نشستم به دور شدنت خیره شدم

همون لحظه دل منم

پرکشید و رفت

موج


با اشک از چشمان من سرریز میشد

وقتی می آمد آخر پاییز می شد

وقتی می آمد برگ ها افتاده بودند

حتی خیابان ها به او دلداده بودند

وقتی می آمد ابرها سر می رسیدند

در زیر باران ، بغض ها قد می کشیدند

وقتی می آمد ،خاطراتش درد می شد

با یاد چشمش چای تلخم سرد می شد

وقتی می آمد، تازه فصل عشقمان بود

وقتی که راهی شد ، تمام شهر شد دود

دلتنگی ام پَر ،شادیم پَر ، دفترم پَرپَر

چیزی نماند از من به جز یک مشت خاکستر

وقتی که راهی شد ، دلم لرزید ، ترسیدم

ابری شدم ، پنهان شدم ، یک ریز باریدم

وقتی که راهی شد ،خوشی از شانه ام کوچید

اقبالمان با آن بلندی ، بی هوا خشکید

وقتی که راهی شد ، خزان دیوانگی می کرد

قلبم دوباره داشت بی او بچگی می کرد

گاهی به جایی می رسیدم، می شدم نابود

گاهی فقط گاهی ، کمی ، یک عمر نامحدود

موج


باور ندارم همدم دلشوره ام باشی

من انقلاب کوچه های سرد پاییزم

هر جا کم آوردی مُجازی ساده برگردی

گاهی شده من با خودم حتی گلاویزم

حق داری از من دل بِبُری ، مُنزوی باشی

از روزگارِ مضحکِ تلخ و غم انگیزم

من قول دادم با کسی از تو نمی گویم

از گفتن درد دلم باید بپرهیزم

با این دل کم طاقت محصور تنهایی

در آینه گاهی برایت اشک می ریزم

گاهی به یادت می روم تا مرز دلتنگی

خون می چکد از خاطراتت پشت دهلیزم

من باختم دنیای خود را پیش چشمانت

من باختم شاید تو باشی آخرین چیزم

یادت نیامد در نگاهم شوق ماندن بود

باید فراری می شدی از دیده ی تیزم

بعد از تو در من کوهی از آوارگی رو کرد

شب های گُنگ و لحظه های حسرت آمیزم

تنها رفیقم شد دو تا عکس و دو تا نامه

یک شعر ، با خاکستر سیگار بر میزم

موج


من و تو عاشقِ دلتنگ،من و تو یارِ هماهنگ

من از کویرم و تشنه ، تو از قبیله ی باران

همیشه مرتبط اما ، همیشه غرق تفاوت

تو آشیانه ی ساحل و من چو رود خروشان

شبی چو ابر بهاری ، بزن به این دل تشنه

یکی دو جرعه ی مستی، ز جام عشق بنوشان

مرا که مست نگاهت ، نشسته ام به خیالی

هزار بوسه ببخشا ،درون خلوت و پنهان

که من ندیده دلت را ، به زور غمزه خریدم

مرا بغل کن و رسوا،میان گریه بپوشان

غم ندیدن رویت ، مرا گرفته عزیزم

مرا به قهوه ی چشمت ،بکن نیامده مهمان

به یاد خاطره هامان ، زدم تَفَأُل و اَلحَق

چه فال ها که نیامد ،برایمان ته فنجان

خدا کند برسی از ، میانِ بغضِ ترانه

که هضم فاصله ‌هامان ،نبوده در دلم آسان

قسم به چشم خمارت ، تمام دار و ندارم

دلم برای نگاهت ،گرفته باز به قرآن

بیا که مصرع آخر ، همیشه بسته بماند

که شعرمان نرسیده ،به خط قرمز پایان

موج


تو در درون من

زندگی می کنی

هنوز خونت در شریان هایم

جریان دارد

هنوز شب ها از ریه هایم

بیرون می زند ، عطر تنت

هنوز هم لابلای انگشتانت

انگشتانم ، قفل و بست شده

و هنوز از تو که می گویم

گوشه ی سمت چپ سینه ام

تیر می کشد

موج


مثل همان سربازِ پیر ، از جنگ برگشته

که مردکی معشوقه اش را بی هوا می بُرد

حس همان مردِ فرار از حبس را دارم

که آخرین آذوقه اش را با کسی می خورد

حسم شبیه اولین مخلوق این دنیاست

نه مثل آدم که خیالش پیش حوا بود

من اولین دیوانه ی شاعر نما هستم

که بین مردم بود ، اما باز تنها بود

حس مرا آن کودک بیچاره می فهمد

که کل رویاهای او مدفون آوارند

دلخوش به مشتی آدم دور و بَرش مانده

با این تصور که تمامی دوستَش دارند

من مثل آن دیوانه ی دلداده ای هستم

که خواندن از چشمان معشوقَش شده کارش

یک عمر در حال و هوای عاشقی بوده

چون فکر کرده عاشقش بوده پرستارش

حسم شبیه دختری آماده ی حِجلَست

که بی هوا می لرزد از وحشت دو تا پایش

غمگین تر از روز عزا ، دل می سپارد چون

خود را فدایی کرده جای قرض بابایش

من مثل آن مردِ فقیر خسته هستم که

دنیا حریف سینه ی محکوم صبرش نیست

کل درآمد های این چندین دَهه کارش

قَدر خرید گوشه ای از سنگ قبرش نیست

مثل زمین خوردن کنار خطِ پایانم

در اوج شادی می زند غم ریشه هایم را

آنقدر در راه رسیدن ها ، زمین خوردم

نشنیده وقت باختن ، مَردی صدایم را

موج


می خواهم

خودم را غرق کنم

تا تمام خاطرات

لعنتیم با تو را

آب ببرد

این بار می خواهم

دل به دریا بزنم

یا خاطراتم غرق می شوند

یا خودم

فقط این وسط

می ترسم

شنا کردن بلد نباشی

می ترسم

به نجاتت بیایم و دوباره

در تو غرق شوم

موج


دیوار دل ما کوتاس

یه سریا میان

لب دیوار ببینن

اون تو چه خبره

که هیچ

یه سریا پا میذارن

تو دلمون

باغچه ی دلمونو

لگد می کنن میرن

که هیچ

مشکل ما با اونیه

که میاد یادگاری

می نویسه رو

دیوار دل ما

خودشو جا میذاره

رو تنه ی خاطراتمون

بعدم میره

پشت سرشم نگاه نمیکنه

ما که حلال نمی کنیمش

موج


بازم خیره میشم

به خط پیشونیت

یه راهو میگیرم

برا خودم میرم جلو

چشام سُر می خورن

توی سیاه چاله های فکرت

غرق خوندن دست خط خدا

میشم روی پیشونیت

به خودم میام

خیلی از خودم دور شدم

راهمو گم کردم انگاری

نباید انقدر غرقت میشدم شاید

موج


از ترس آن شبی ، که تو من را رها کنی

دارد تمام زندگی ام ، زار می زند

بعد از تو شعر و گریه ، به دادم نمی رسد

قلبم درون سینه ی ، خودکار می زند

انگار یک نفر ، جلوی چِشم روزگار

دارد مرا به جُرم ، دلم دار می زند

اسم تو را می آورم ، اما شبیه قبل

چشمت ندیده دست ، به انکار می زند

لعنت به لحظه های جدایی که بینمان

باران همیشه نم نم و رگبار می زند

لبخند های آخر تو حین مرگ من

مثل گلوله دست به کشتار می زند

زخم زبان تند تو من را نمی کشد

انگار قلب سنگ مرا مار می زند

در من خیال رفتن تو بی اثر شده

در سینه قلبِ از تو طلبکار می زند

بی تو دلم همان شده باز عین قبل ها

یک پُک به بسته ی پُر سیگار میزند

دلخور نشو اگر نشناسم تو را دگر

چشمم میان اشک کمی تار می زند

اصلا دروغ گفتم اگر بی تو زنده ام

قلبم گرفته بی تو به اصرار می زند

بی تو فضای سینه شده خاک قبر من

قلبم نفس بریده به ناچار می زند

موج


از من بِبُر از این منِ دیوانه ی بی دل

کز انتظار سال های دوری ات خستست

سمتم نیا گم می شوی از راه می مانی

سمتم مسیر کوچه ها بدجور بن بستست

از چشم های تو برایم یأس می بارد

وقتی به تو دل می دهم آماده ی مرگم

از ریشه کندی غنچه ی قلب مرا اما

دلخوش شدی چیزی نیامد بر سر برگم

با تو اسیر پر زدن تا آسمان بودم

آتش زدی با بی وفایی بر پر و بالم

بی فایده از درد دل ها با تو می گویم

یا تو کری یا من برای گفتنش لالم

لبخند هایت احتکار دیگری بودند

گاهی تبسم سهم من ، یا چشمکی قاچاق

وقتی نگاهت می‌کنم هی پلک می بندی

جرمی نکرده می خورم بد پشت هم شلاق

این روزها بیش از قدیمم غرق هذیانم

در خواب می بینم عروسی دعوتم کردی

بخت سفیدت آرزویم بود می دانی

اما به این زودی نه ،با دست چنین مردی

موج


تو پیغمبری از جنس شعری

در کالبدی از جنس حوا

که از جنوبی ترین نقطه ی

گرماگرم سرزمین احساسم

بر من مبعوث گردید

تا دوباره به معجزه ی عشق

مومنم کند

و اولین فرشته ای بودی

که با بال های مشکی

سفید بختی برایم

به ارمغان آورد

موج


آمدی قلب مرا ساده نوازش کردی

دلم از وقت سحر غرق تبت بی تاب است

آنقدر سخت به تو خورده گِره افکارم

فکر کردم بغلت کرده ام اما خواب است

از تماشای همین اشک تو بیدار شدم

پیش چشمان تَرت کل جهان مرداب است

تشنه ی لحظه ی دیدار تو بودن زیباست

تشنه ی بوسه شدن بعض عطش با آب است

مرض قند من از شدت بوسیدن توست

لب تو توت فرنگی ، عسل و عناب است

من به گرمای نفس های تو سرزنده شدم

گِلم آغشته به این حس خوش کمیاب است

به تو مومن شدم و کفر دلم در آمد

دل من پیش تو، چشمم به کف محراب است

وقت شب بین من و چشم تو حرفی باقیست

بینمان راوی بی چون و چرا مهتاب است

با تو هر شعر شروعش قدم و بیداریست

اسم تو در دل شعرم که بیاید ، ناب است

موج


یادم آمد با تو قهرم ، رو زِ تو برداشتم

آن طرف بر روی دیوار ، عکس تو لبخند زد

چشم هایم سمت قلبت ، منحرف بودند باز

از دهانم دوستت دارم ، پرید و گند زد

خواستم از عشق تو ، دوری کنم نگذاشتند

هر کجا می رفتم آنجا ، صحبتت بود و نَبرد

مشت های بسته ام را، پشت خود بردم مگر

از تو بگریزم که ، مشتم را نگاهت باز کرد

گوشیم را از صدایت ، پاک کردم ، آمدی

در دو گوشم بی صدا گفتی ، که در قلب تو ام

خواستم فکرت نباشم ، خاطراتت زنده شد

خواستم اما نشد ،جانا ! به چشمانت قسم

زورکی رو از تو چرخاندم ، نفهمی با تو ام

گوشه ی چشمم ولی ، کل حواسم با تو بود

گفتم از حسم نگویم پیش چشمانت زیاد

باز هم دیدار تو ، بند زبانم رو گشود

پیش چشمت اعترافِ ، این من مغرورِ محض

اتفاقی نادر اما ،اعترافی دیدنیست

با تو ام ای آنکه از من بی هوا دل برده ای

در دل دیوانگی هایم شریکم جز تو کیست

موج


تاثیر غصه بود اگرم زود خم شدیم

موهای ما به وقت جوانی سفید شد

بین دویدن و نرسیدن رها شدیم

در اوج زندگی دلمان نا امید شد

ما نسل یادگاری جنگیم و روحمان

از بوی تند ترکش و باروت سَر پُر است

ماسیده خنده روی لب و روی گونِمان

از خندمان تمام جهان سخت دلخور است

در اوج فصل میل شکفتن و گل شدن

گل برگ های قرمزمان مُرد و یخ زدیم

یک کهکشان برای همین بر مدار بود

در گوشمان فرو بکنند ، عاقبت رَدیم

در جسم های کوچک و خاکی تپیده ایم

با روح های مملو رویا و صد خیال

مُجرِم به اشتباهِ نکرده و غَصبِ هیچ

محکوم زندگی عقبِ مقصدی محال

فرزند آدم و دل حوا و سیب سرخ

تکرار قصه ی بد تبعید بر زمین

بازیچه ی غرور و هوس ،جَبرِ زندگی

بازیگر نوشته ی تقدیر خود ، همین

موج


وقت تماشای تو انگاری

نصف حواسم سمت چشماته

وقتی به من زل می زنی دائم

فکرت کجای زندگیم باته

وقتی که لبخنداتو می بینم

نصف حواسم پرت لب هاته

می خندی و روحم رو می بوسی

تو هر نفس این حسم همراته

وقتی تو می چرخی به دور من

کل وجودم غرق گرماته

خورشید پشت چشم تو خوابه

توی مدار قلب من جاته

وقتی که محوت میشم اینجوری

ذهنم کنارت کیشه هم ماته

انگار قلبم توی سینم نیست

انگار قلبم توی دستاته

وقتی که داری موج موهاتو

وا می کنی محو ، تماشاته

چشمای من، قلبم، همه جونم

اون لحظه تنها غرق رویاته

موج


تو ای تَمنای جهان

مَتی تَرانا و نَراک

تمام دارایی جان

جُعِلتُ روحی لِفِداک

چه بی هوا می گذرد

بدون انگیزه زمان

بهارِ ما را برسان

جهان رسیده به خزان

تو ای تجلی خدا

درونِ ارواح رها

بدَم ، زِ نو زنده کند

امید برگشت تو را

که در نبودت همه جان

رسیده بر لب ، زِ غمت

و منتظر مانده جهان

که زنده گردد به دَمت

تو ای امید همه ی

امیدواران ظهور

بتاب خورشید نهان

که پا بگیرد زِ تو نور

موج



پیر و دلگیر و پر از

درد ، به یَغما رفتیم

مثل برگ گل سرخی

که به گلدان پژمرد

فکر رویای رسیدن

به شما بودیم و

قلبمان از غم دلتنگی

مولامان مُرد

فاصله آن قَدَر از

صحن و سراتان داریم

که فقط می شود از

دوریتان حسرت خورد

دلمان را گرهِ

پنجره فولاد کنیم

سفر کرب و بلا را

نشود دست آورد؟

پیر مردی که سحر

شعر شما را می خواند

دل ما را به وسط

نوحه ی غمگینش بُرد

زنده شد آنکه دلش

را به شما اهدا کرد

مُرد آنکس که به

الطاف شما دل نسپرد

غیبت صاحبمان

درد بزرگیست ولی

غربت کرب و بلا

قلب جهان را آزرد

چه کند عاصی اگر

راه ندارد به حَرم؟

مُجرمی را که بَرین

راه ندادند ، اَفسرد

(برین:بهشت اعلی)

عشق درگاه شما

پیر و جوان نشناسد

هر که راهی شده

دیوانه شده حتی ، خُرد

(خرد:خردسال)

اول خلقتِ انسان

مَلَکی گفت حسین(ع)

به گِل خِلقتمان

تُربتِتان را اَفشرد

موج


بوی عطر گل نرگس همه جا پیچیده

و نسیم از دلتان بهر عبور آمده است

بی قراران جهان چشم به راهند هنوز

که کسی داد زَند ، منبع نور آمده است

یوسف غائب زهرا به نهان در راه است

مرهم دیده ی یعقوب که کور آمده است

چه مسلمان چه مسیحی به هر آئین گویید

خضرِ موسی زِ دل وادی طور اومده است

چشم هستی به قُدوم و برکاتش روشن

که سلیمان به سر لانه ی مور آمده است

شسته ، جارو زده یک ابر زمین را حتماً

لطفتان بود که باران به شعور آمده است

کُند می زد دل این ثانیه ها قبل ولی

عالم از عشق شما باز به شور آمده است

کی شَوَد بر گذر شهر نویسند ، خبر

مُنجی از فاصله ی غیبت دور آمده است

خواب آن لحظه ی بی واهمه را می بینم

که بگویند هِله ! عصر ظهور آمده است

رَخت مشکی عزا را به درآرید همه

با خبر منتظران ، وقت سرور آمده است

موج


می بوسَمت پنهان و در تاریکی یک شب

می بوسَمت تا آخرین هُرم نفس بر لب

می بوسمت آرام و با آرامشی لبریز

می بوسمت تا برگ ریزان خودِ پاییز

می بوسمت با حسرت لب های زندانی

می بوسمت ، می خواهمت یک عمر طولانی

می بوسمت زیر هجوم تابش مهتاب

می بوسمت در عین بیداری ولی در خواب

می بوسمت با لحن بوسه لحن دلتنگی

می بوسمت مثل سَرانِ فاتحِ جنگی

می بوسمت مثل شُکوه بوسه ای بر دار

می بوسمت با طعم تند قهوه و سیگار

می بوسمت با شوق روز اول دیدار

می بوسمت غرق عطش با تکیه بر دیوار

می بوسمت چیزی شبیه نم نم باران

می بوسمت آهسته اما با تمام جان

می بوسمت ترکیب احساس و هوس باهم

می بوسمت با اشک با لبخند حتی غم

می بوسمت می بوسمت ، بین هم آغوشی

می بوسمت از پشت قاب خیس این گوشی

موج


تو خوردم گره از روز اول تا تو را دیدم

تَعَجُب می کنم وقتی، که بی تو زنده می مانم

به عکست خیره بودم پیش چشمم بودی و هستی

تَحَمُل می کنم اما ، غمی افتاده بر جانم

تقاص عاشقی کردن ، همین غم بود می دانم

تَرَحُم می کنی بر من ، که در تو، بی تو زندانم

تو تا هستی تمام شهر در آرامشت غرقند

تَصَوُر می کنم هستی ، در آغوش تو مهمانم

مریض چشم های مست تو بودن تماشاییست

تَوَهُم می زنم از درد دوری ،در تو پنهانم

تمام ساکنان شهر حالم بی تو را دیدند

تَبَسُم می کنم با اینکه روی خط پایانم

اگر با دیگران عهدی شکستم ، با تو خود هستم

تَوَلُد می شوم ، پابند تو ، تا پای پیمانم

شبیه شعر تب داری تو را با قافیه حفظم

تَعَصُب دارم آن حد که ، تو را جایی نمی خوانم

اگر چه شعر من شیرین تر از طعم لبانت نیست

تَقَدُم داری از میزان شیرینی به دیوانم

خدا از خلقت آدم، اسیرت کرده در دامم

تَعَلُق داده چشمت را ، که باشد محو چشمانم

موج


یادمه مادربزرگم

هر وقت زمین می خوردم

زخمی می شدم ، دردم می گرفت

تکیه کلامش این بود:

((عیب نداره گلم ،بزرگ میشی یادت میره))

ولی الان که بزرگ شدم می فهمم

شاید تو بچگی

زخما رو ، دردا رو ،زمین خوردنا رو

دل شکسته شدنا رو

راحت یادم می رفت

اما الان که بزرگم

نمی تونم عین بچگیام

بخشنده باشم

فراموشکار باشم

زود بلند شم از جام

همون قدری که ،آدم بزرگ میشه

زخما و درداشم بزرگ تر میشن

موج


بی من هنوزم خوب می خندی

بی من هنوزم روحیه داری

من دلخوشم تو خوابِ من هستی

سر روی شونم ،مست میذاری

عین قدیما توی چشمات هس

بازم از اون برقای آدم کُش

با اینکه دوری ، با منی انگار

دیونه ام ، میشم به تو دلخوش

دلخوش به یه دختر که این روزا

داره بدون من سفر میره

دیدم تو آینه ، مو سفیدامو

مردی که عشقت بود الان پیره

یادت میاد می گفتی هر وقتی

دنیا چشامو ، تَر کنه هستی

بارونی ام حرفاتو یادم هست

قولاتو با من رو هوا بستی

دیدی جدیداً حال و روزم رو؟

اون شاعر دیوونه دل مُرده

حق منو دست کیا دادی

دستای کی حق منُو خورده؟

وقتی که رفتی زندگی پَر زد

از رو در و دیوار این خونه

یه جای سالم روی قلبم نیس

بعد تو از من ، سایه می مونه

اسمی که باب میلمون بودو

رو دخترت می ذاری ، میشی رد

وقتی صداش کردی، نفس تنگی

اصلاً سراغ قلب تو اومد؟

عکسای دوتایی رو سوزوندی

که خاطراتم بر نگردن بِت

نعش منو ، تونستی پنهون کن

من خودکشی کردم توی قلبت

موج


من در زمینِ

خشک روییدم

من با بیابان

آشنا بودم

باید به دریا

میزدم با تو؛

بر آب دادی

پایه هایم را

دنبال تو می آمدم من تا،

آنجا که می شد

با تو گم بودم

گم کردم حتی

پیش چشمانت

ته مانده های

سایه هام را

از ابتدای خلقتم گویی

در عشق بودم

بای بسم الله

عشقت که پنهان شد

خدای من

سوزاندی از قصد

آیه هایم را

جاری شدم

از حس دلتنگی

از بسکه دوری

کردی از قلبم

پر کرده بعد از

رفتنت انگار،

این بی قراری

لایه هام را

من شاعری

آواره بودم که

دل بستم از مستی

به چشمانت

هر لحظه رو

گرداندنت از من

بر باد داد

آرایه هام را

هم نوجوانی

با غمت سر شد

هم پیری اَم را

حسرتَت خط زد

هم پای عشقت

باختم صد بار

با سادگی

سرمایه هایم را

از کوچه ی ما

رد نشو شاید

غمگین شدی

از آه و نفرینم

بیچاره کرده

ناله هایم شب

در خلوتم

همسایه هام را

موج


داشتم تو آینه نگاه میکردم

فارغ از اون آدم غریبه

که تو آینه بهم زل زد و

نشناختمش

یه جمله ی چند خطی

کنار قاب آینه

توجهمو به خودش جلب کرد

((به چشات حسودیم میشه

چون دنیا رو قشنگ تر

از چیزی که هست می بینن))

چه جمله ی مسخره ای

کجای کاری فلانی

من از چشای تو می‌دیدم دنیامو

وگرنه چه مرگم بود که

وقتی از چشات افتادم

دیگه دنیا به چِشَم نیومد؟

موج


ه کافه میگردم

صدات تو گوش من باشه

بخونی شعرمو واسم

بخونی ، صبحِ فرداشه

پِی یه کافه می گردم

که باشی روبروم تا شب

بمیرم گُل کنم از نو

تو دستت باشم و تو تب

پِی یه کافه میگردم

که دستام واسه تو رو شَن

از اون دیونگی ها که

لبات شعرامو می نوشن

پِی یه کافه می گردم

که با تو پاتوقم باشه

که حرفام با تو خیلی شه

بترسم ، وقت کم باشه

پِی یه کافه می گردم

که ترسم گم شه تو دستات

بگی بم دوستِت دارم

بپیچه تو دلم ، حرفات

پِی یه کافه میگردم

واسه وقتای بی کاری

که هر وقت باز هوس کردم

بگی خیلی دوسَم داری

پِی یه کافه می گردم

فقط مال من و چشمات

حواسم پرت تو باشه

بشینم پیش چشمت، مات

پِی یه کافه میگردم

واسه بوسیدن از نزدیک

یه نور شمع و بوی عود

یه جای ساکت و تاریک

پِی یه کافه میگردم

فقط اندازه ی آغوش

یه فال قهوه از چشمات

واسه آرامشم دَمنوش

پِی یه کافه میگردم

برای عاشقیمون دِنج

که قاطی شه بوی موهات

با عطر نرگس و نارنج

موج


مادرم فاطمه جان ، عرض ارادت بانو

ای به قربان نگاهت ، چِقَدَر باریدی

تازه از داغ حُسینَت شده ای فارغ که

داغ احمد و حسن ، داغ رضا را دیدی

مادرم فاطمه جان ، تسلیت از عمق دلم

که سه تا داغ به یک باره به جانت افتاد

به تو ای ماه ، خدا صبر جَلی بخشیده

که جهان تکیه به یک گوشه نگاهت میداد

مادرم فاطمه جان ،چادر مشکی سر کن

گوشه ی معجر تو ، خیمه گَه ارباب است

رَد چندین اثر سوگِ به پیشانی توست

لکه ی آه چرا بر بدن مهتاب است؟

مادرم فاطمه جان ، دیده ی تَر مخفی کن

مهدی از دیدنِ چشمان ترت غمگین است

کاش علی لحظه ی دلداری ، داغت باشد

دلت امروز عزادار غمی سنگین است

مادرم فاطمه جان ، شالِ کمر می بندی

گره کور بزن ،تا که نپرسند که چیست

حرفِ پهلوی کبودت نشود ، دقت کن

قلب مولای جهان تحت فشاری ابدیست

موج



خنده کردی ، چشم هایت را به قلبم دوختی

دست من خونی ، گلویت غرق خون و آه بود

تیر از پشت گلویت رفت و دستم را گرفت

بغض هایت روی دستم ماند و جان کوتاه بود

تو گلویت تیر خورد و قلب بابا شد کباب

تیر ، بغضت را به دستان حسینَت دوخته

چون همان تیری که از تیزی گلویت را برید

خورده بر قلب حسین و سینه اش را سوخته

طفل بودی ناله هایت قلب دنیا را شکافت

بی اثر اما بر این مردانِ بی احساس بود

رو بپوشان تا نبیند ، باز عمو لب تشنه ای

خشکی لب های تو، زخم دل عباس بود

لای لایی اصغرم ، کمتر عزیزم گریه کن

دست و پا کمتر بزن ، دیدی که قحط آب شد

جای باران ، برده ام تا تیر بارانت کنند

شاید این کوه عطش با خون دل سیراب شد

لای لایی اصغرم ، یک لحظه چشمت را ببند

تا نبینی داغ تو ، پشت جهانم را خمید

تا ندانی بعد تو ، دنیا سرم آوار شد

تا ندانی از غمت ، بابا چه زجری می کشید

این طرف داغ عطش دارد ، عذابت می دهد

آن طرف با روشنی ، حیدر جوابت می دهد

این جهان از تشنگی ، پر پر زدی اما بدان

حوض کوثر آن جهان، صد جرعه آبت می دهد

موج



غدیر رو به همه بارها محمد گفت

که بعد رِحلت اَحمد ، علی یگانه وَلّی است

گرفت دست علی را به دست و بالا برد

که نیم دین به محمد و نیم دین به علی است

و گفت هر که مرا بر دلش ولایت هست

پس از سفر به قیامت علی ولی باشد

که تا لِگام جهان دستِ اقتدارِ علی است

به قدر ذره ای هستی فرو نمی پاشد

و هر که طالب جَنَت و جاه و قرب خداست

علی است راه نجات و علی است راه خُلود

و گفت قبله ی جَنَت به اقتدای علی است

اگر مدینه ی عِلمَم ، علی است باب ورود

و در حدیثِ کسا در حضور جبرائیل

به پنج تن و به آل عَبا قسم خورد او

علی،حسن و محمد ،حسین ، فاطمه هم

زِ نعمت ثَقَلین است آسمان خوش بو

و گفت لحظه ی حجِ وداع با مردم

که پیروان علی را درخششی اَزلی است

و خاتَم همه ی انبیا اگر چه منم

نگین خاتَم هفت آسمان به دست علی است

موج



طعمِ دلتنگیِ

آغوش تو را

می دانم

شده ای

علت ابری شدن

چشمانم

آمدی بغض گلو

بند آمد

مانده در

حسرت یک بارانم

تو نسیمی،شعری

عامل اصلی

هر عصیانم

خط آغازِ

نفس بودم که

تو شدی

خط خوشِ پایانم

بیت بیت

غزلم را یادِ

زندگی در بغلت

می خوانم

تو بگو برگردم

قدر ماندن مَردم

پیش تو

غرق جنون

می مانم

گره موی تو

افتاده دمِ

دستانم

شده ای گنجه ی

یک گوشه ی دل

پنهانم

چه قدر ویرانم

چه قدر با تو

درونم جاریست

درد دلتنگیِ

بی درمانم

آمدی جانانم

آمدی شأن نزولِ

غزل و قرآنم

آمدی

چشم ترم را

دارم

از تماشای تو

می‌پوشانم

که هوایی شدنت

در باران

نزند آتش غم

بر جانم

تو بگو می مانم

قدر ماندن مَردم

موج


ممنون از هر کی یاد قلبم کرد ، خوشحالم

بازم سه ی آبانو دارم جشن می گیرم

اصلاً نفهمیدم چطوری رد شد و اینو

باید بذارم پای دورِ تندِ تقدیرم

تو شادیامون ساعتا راحت جلو میرن

اسم تموم غصه هامون ، زندگی میشه

گفتم به مامانم واسه یه لحظه لبخندم

هی اشک شمعو در میاری که تهش چی شه؟

رفتم در گوش پدر گفتم چقد مردی

گفتم ببخشم، بار من پشتِ تو رو خَم کرد

کیکو برا من قاچ می زد ، تو دلش خندید

از شدتِ دردای هر روزش یکم کم کرد

مامان چرا واسه منی که اِنقدر تلخم

کلِ بهشت و زیر پا میذاری و میری

آدم کم آوردی آخه ، حوای دل ساده

از غصه ی فردای من دلشوره می گیری؟

رفتم نشستم زُل زدم تو چشم داداشم

گفتم چرا آبان ؟، شنیدم گفت: همدردیم

گفتم بیا تقویمو بردار و بریم آذر

آذر پر از مردای بهتر بود ،بَد کردیم

رفتم کنار اون یکی داداشِ کم حرفم

گفتم دلم میخواد شبیهت آذری باشم

دل نازکی ، دیونگی ، اُفته برا مردا

میخوام مُرد محکم و جدی تری باشم

بعدش یه لحظه تو خودم رفتم ، چقد گیجی

هر جا بری سهم دلت ، آغوشِ پاییزه

نه مهر ، نه آبان ، نه حتی آذرش ، هر چی

تقدیر ما ، هر جور باشه،بَد غم انگیزه

رفتم دوباره زُل زدم تو صورت آینه

دیدم دو تا خط عمیقن بین پیشونیم

دَس خط کلی آرزو روی دلم بود و

دلشوره و کلی خیال و چشم بارونیم

تو بازی شطرنج دنیا ، عمرمو دادم

شعرا گرفتن علتِ ضعفِ منو گردن

مُهره سیاها رو سَرم ، این دستو بازَندن

مُهره سفیدا ، کل موهامو دِرو کردن

سنم کفاف آرزوهامو بده ، خوبه

دستای بعدی رو بدون باختن ، بُردم

می خواستم مثه همه بندِ زمین باشم

شعرا هوایی کردنم ، بازم بد آوُردم

موج

ممنون_از_همه_ی_دوستانی_که_یادم_بودن

تولدم_مبارک


آبان همیشه واسه من حسای بهتر داشت

وقتی تو رفتی اول آبان پر از درده

من دلخوشم بازم صداتو بشنوم ، اما

گرمای آغوشت بعیده دیگه برگرده

دارم به جای تو به عکست خیره میشم که

باور کنم تو خاطرم می مونه لبخندات

هر چند زود از پیش من رفتی ولی خوبه

چون لا اقل تو خاطراتم مشکی اَن موهات

قلبم دوباره لک زده ، پیشم بمونی تا

شوخی کنی با من بخندم از ته دل باز

هی با خودم میگم اگه بازم زمین اومد

ای کاش بالاشو ببندم موقع پرواز

شاید بخوابم ،خواب چشماتو ببینم که

دستاتو محکم تر بگیرم ،تا نشم دلسرد

جای همه اخمای از رو غیرتت خالی

که تو لباس گشتِ شب زیباترت می کرد

یاد صدای پشت بی سیم تو افتادم

وقتی تن تاریکی این شهرو می لرزوند

دو ، نُه ، کجایی آخه تو ؟!، ماییم فرمانده

تنها کجا رفتی ، که یادت تو دلا جا موند

موج

سالگرد پر کشیدن دایی عزیزم

روح همه ی رفتگان قرین رحمت پروردگار


۲-۹

باور نمی‌کنی که غریبانه مُرده ام

روحم پریده ، حیف تنم دل نمی کَند

از من بپرس هر چه که میخواهی و بدان

نبضم به لطف فاصله ها ، کُند می زند

من قبل خطِ ممتد قلبم ، بُریده ام

روحم به ته رسیده ، فقط جسمِ خالی ام

بعد از رکودِ عمر گرانی که زود رفت

حالا مرا به خاک سپردند و عالی ام

وقتی که گفتمت نفسم باش ، جا زدی

وقتی که مبتلای تو بودم ، رها شدم

حالا مزار سرد مرا می کنی بغل

حالا که خاک پای همین مرده ها شدم

از دیدنم ، عذاب نگاهم ، گریختی

حالا به قاب عکس منِ رفته زُل بزن

تا زنده بودنم نرسیدی ، چه فایده

حالا که مرده ام به سرم تاج گُل بزن

حالا که رفته ام ، به خودت تسلیت بگو

چون بعد من به هر چه بخواهی نمی رسی

تنهاییت به وسعت یک شهر می شود

وقتی تو را گرفته در آغوشِ خود کسی

#موج

#شعر_از_خودم

#کپی_بدون_ذکر_منبع_ممنوع

#ده_بیتی

#باور_نمیکنی#غریبانه

#مُرده#نبض_کند#فاصله_ها

#خط_ممتد

#روحم_به_ته_رسیده

#گفتم_نفسم_باش

#مبتلا

#چه_فایده#تاج_گل

#به_خودت_تسلیت_بگو

پ.ن:

۱_ تا نمردیم همو بغل کنیم تا نمردیم به هم گل بدیم ، مرده ها دیگه هیچیو حس نمیکنن حواستون باشه

۲_خیلیا خیلی وقت پیش از اینکه خاکشون بکنن میمیرن به این میگن دلمردگی سعی کنین علت دلمردگی هم نباشیم

سعی کنین با دل هم راه بیایم ، دلواپس هم بشیم دلتنگی کنیم گاهی بد نیست

دلتنگی حس تلخ و شیرینیه فرار نکنین از چشیدنش

زود دیر میشه

۳_عذر بابت تلخی شعر و ممنون از همراهیتون


حرفِ هجومِ شیطنت از چشم های توست

از آن نگاهِ نافذِ مستَت درون عکس

شادی درونِ برقِ نگاهت مشخص است

لبخند می زنی به جهانم بدونِ مکث

شیرین تر از تمام جهانی برای من

چسبیده ای شبیه عسل گوشه ی دلم

قطعاً تو را خدا به دست خودش آفریده که

انقدر خوشگلی و من از تپه ای گِلم

تاریکِ مطلقم و تو ماه شب منی

با ناز می درخشی و واضح چنان بلور

ماهی که در نگاه منِ بِرکه مانده جا

ماهی اسیرِ صید نگاهم بدون تور

دستت به گرمی بدن استکان چای

قلبت به گرمی نفس ساحل و نسیم

می بینمت طلوع و غروبت چه دیدنیست

هر روز مست و بی دل و زیبا تر از قدیم

با مزه مزه ، رنگ به رنگت ، چشیده ام

معجونِ ترش و تلخی و شیرینی زیاد

گاهی به تندی و غم و دلگیری غروب

گاهی عسل و حس لطیفی شبیه باد

موج


تو اِنقد گرم من بودی

تو هر پاییزِ این خونه

یه شب دستاتو ول کردم

تو فِک کردی زمستونه

خودم بی تو یه آوارَم

تو ام قلبت پریشونه

دلامون واسه هم می زد

دیگه بی هم نمی تونه

یه لحظه زیر چترم باش

حالا که وقتِ بارونه

هنوزم گرمیِ دستام

موهاتو می زنه شونه

چشات هم رنگ فالم بود

همون قد مست و دیوونه

به من زل می زنی انگار

نگات دردامو می خونه

به تو زُل می زنم واسم

چشات مشروبه ، افیونه

به تو زل می زنم انگار

چشام پیش تو مظنونه

تو قاضی میشی و جُرمم

همین اشکای پنهونه

یه حبس تا ابد باقی

به تو این سینه ،مدیونه

یه جوری از ته قلبت

صدام کن ،چون دلم خونه

بذار وقتی صدام کردی

بگن بیچاره مجنونه

دلم تو پیچ و تابای

کفِ دست تو مدفونه

تو تا مشتاتو می بندی

دلم بندِ تو می مونه

میگم با هر کی می خندم

دلیل خنده هام ، اونه

با هر کی ابری ام، تلخم

دلم پیش تو میزونه

واسم سخته بدون تو

کنارت سختم آسونه

تو باشی من نمی ترسم

از این دنیای وارونه

موج


ای زنگ تو

می پیچه باز تو گوشم

گرمای صداتو

از پشت خط می نوشم

بازم اون لباسی

که دوس داری می پوشم

انگار هنوز عطرِ

تُو مونده تْو آغوشم

بذاری بام قرار

اون کافه ی قدیمی

من و تو غرق هم

رفیقای صمیمی

حس کنم هواتو

یه لحظه بام سهیمی

بت بگم هی دختر

می دونی همه چیمی

خیره شم یه عمرو

تو چشمای قجریت

غرق بشم دوباره

تو موجای روسریت

بت بگم عزیزم

می میرم با دلبریت

بت بگم دلم رفت

با خنده ی آخریت

دستاتو بم بدی

بگی چی میشه فالم

بگی واسم بخون

یه شعر ، بسته به حالم

بگی تا ته هستم

راحت بشه خیالم

بگم تو نباشی

می‌خوام نباشه عالم

مثه یه دیوونه

سر بذاری رو شونم

باز به روم نیاری

با تو چقد دیوونم

عقربه ها سِر شن

مطمئن شم می مونم

تو این لحظه با تو

آروم بگیره جونم

لحظه ها که میرن

رفتن میده عذابم

واسه چند ثانیه

دیدنتم بی تابم

هر جایی که میرم

میبینمت تو خوابم

کجای این قلبی

سوژه ی شعر نابم

موج


آخرین جستجو ها

آشیانه تنهایی بسم الله الرحمن الرحیم رودخانه دز و پارک های ساحلی دزفول Stephanie's life tootalbarca Zohreh._.mehdipour گروه زمین شناسی دانشگاه شوکت بیرجند مته کلا وطن من اینـــــــجا بـــــــــدون من treasunacak